در باره من

فاطمه حامله بود كه اعدامش كردند - ايرج اديب‌زاده


"دفتر عزيز"، يادداشت‌هاي تکان‌دهنده و تأثيرگذار عزيز زارعي که دو دخترش را حکومت اسلامي اعدام کرد
ايرج اديب‌زاده - "سواد چنداني ندارم که بتوانم تمام خاطرات و مشاهداتم در دوران شوم انقلاب را بنويسم. اما نداي دروني فرياد مي‌‏زند: يادداشت کن! فتانه‏ مظلوم هشت‏ ماهه حامله بود که اعدامش کردند. بنويس! فاطمه‏ مظلوم، فاطمه‏ زمان، پس از هفت سال و شش ماه زندان و تحمل وحشيانه‏‌ترين شکنجه‏‌ها، عاقبت اعدامش کردند. جسدش را هم ندادند."
آنچه خوانديد، قسمتي از يادداشت‌هاي عزيز زارعي است که در کتابي به نام "دفتر عزيز"، به زبان فرانسه، توسط انتشارات معتبر "گاليمار" منتشر شده است.
عزيز زارعي کارمند عادي شرکت نفت است که دو دخترش فتانه و فاطمه، در روزهاي انقلاب ۵۷ به ميدان مبارزه روي مي‌‏آورند و با فعاليت در سازمان مجاهدين خلق، در رؤياي جامعه‏اي بهتر و عادلانه‏‌تر مبارزه مي‌‏کنند.
دو خواهر در نخستين دور انتخابات براي تدوين قانون اساسي، دوازدهم آذر ۵۸، يکي در گچساران و ديگري در شيراز، از طرف سازمان ياد‏شده کانديدا مي‌‏شوند. در پي عزم حاکميت به سرکوب مجاهدين، دو خواهر دستگير مي‌‏شوند. فتانه‏ زارعي، خواهر جوان‏‌تر، در سال ۱۹۸۲ اعدام مي‌‏شود. به گفته‏ عزيز زارعي، پدرش، او موقع اعدام هشت‏ ماهه حامله بوده است. 
فاطمه، دبير فيزيک دبيرستان‌هاي شيراز، توسط يکي از شاگردانش که حزب‏الهي شده دستگير مي‌‏شود و پس از تحمل هفت سال و شش ماه زندان و شکنجه، در جريان کشتار زندانيان سياسي در تابستان ۶۷، اعدام مي‌‏شود.
"دفتر عزيز" سند مهمي است از رويداد‌ها، شکنجه‏‌ها و اعدام‏‌ها در يک حکومت ديني که حتي از اعدام زنان باردار نيز ابا نداشته است.
"دفتر عزيز" را شورا مکارمي، يکي از نوه‌هاي عزيز زارعي، با ترجمه‏ يادداشت‌هاي پدربزرگ منتشر کرده و در سري کتاب‌هاي "گواهي‏‌ها" (شهادت‏‌ها)، توسط انتشارات گاليمار منتشر شده است.
شورا مکارمي براي نخستين بار در گفت و گو با يک رسانه‏ فارسي‌زبان، از خودش، زندگي‌اش، پدربزرگ و مادرش مي‌‏گويد. زماني که او فقط هشت ماه داشته، مادر را دستگير مي‌‏کنند:
شورا مکارمي- من اکتبر سال ۱۹۸۰، اوايل جنگ، در شيراز به‏ دنيا آمدم. هشت ماهه بودم که مادرم دستگير شد و پدرم شيراز را ترک کرد و به تهران رفت. چند سال مخفيانه زندگي کرد و بعد توانست ايران را ترک کند و به عنوان پناهنده‏‏ سياسي به فرانسه آمد. من با پدربزرگ و مادربزرگ مادريم بزرگ شدم و يک برادر هم دارم که سه سال از من بزرگ‏‌تر است. او را مادر پدرم بزرگ کرده است. تا سال ۱۹۸۶ در ايران بوديم و در اين سال، هر دومان همراه مادربزرگ پدري‏مان به فرانسه آمديم. آمديم که ديگر پيش پدرمان زندگي کنيم.
در شهرستاني به اسم "ليموژ" به مدرسه رفتيم و تا سال ۲۰۰۰ که براي تحصيل در رشته‏ ادبيات به پاريس آمدم، در آنجا زندگي کردم. بعد از آن به تحصيل‏ در رشته‏ علوم سياسي پرداختم و تحصيلم را تا مدرک دکترا در رشته‏ مردم‏‌شناسي، در دانشگاه مونترال ادامه دادم. محل تحصيل من براي کسب دکتراي مردم‏شناسيم مونترال بود، ولي تحقيقاتم در فرانسه. در‌‌‌ همان زمان، هنگام رفت و برگشت بين مونترال و پاريس، به فکر ترجمه‏ خاطرات پدربزرگم براي چاپ افتادم.
خاطرات پدربزرگ، چگونه به دست شما رسيد؟
بعد از اينکه در سال ۱۹۸۶ به فرانسه آمدم، آخرين باري که پدربزرگ‏ را ديدم، زماني بود که او در سال ۱۹۹۴ به ديدن‏ ما به فرانسه آمده بود. پدربزرگم آن موقع فهميده بود که بيماري سرطان مبتلا شده و سرطانش به حدي رسيده بود که ديگر نمي‌‏شد کاري کرد. خواست از آخرين ماه‏هاي زندگي‌اش استفاده کند، به فرانسه بيايد و نوه‏‌هايش و خاله‏ام را که او هم در فرانسه زندگي‏ مي‌‏کند ببيند.
آن زمان، او ديگر زياد حرف نمي‌‏زد، خيلي مريض بود و تقريباً تمام روز خواب بود. چند هفته‏اي در پاريس پيش ما و خاله‏ام بود. تا عيد پيش ما ماند، چند روز بعد از عيد اما به ايران برگشت و در هواپيمايي که او را به ايران برمي‌گرداند، فوت کرد. اين دفتر را هم با خودش آورده بود و پيش خاله‏ام گذاشته بود.
چطور شد که عزيز زارعي، پدربزرگ شما، اين يادداشت‏‌ها را نوشت؟
پدربزرگ من نويسنده نبود. کارهاي تحقيقاتي هم نمي‌کرد، کارمند شرکت نفت بود. غير از نامه‌هاي خانوادگي، اين نوشته تنها نوشته‌اي است که از او در دست داريم. او خاطراتش را در اين دفتر نوشته است.
چند ماه پس از اعلام اعدام مادرم، پدربزرگم پشت قرآ‌ن‌اش، نامه‌اي مي‌نويسد که غمش را به قرآن بگويد. تعريف مي‌‏کند که دختري داشت (خاله‌ام فتانه‏ زارعي) که وقتي حامله بود دستگير شد و زماني که هشت‏ماهه حامله بود، در سال ۱۹۸۲، اعدام شد.
دختر دومش که مادرم هست (فاطمه زارعي) سال ۱۹۸۱ دستگير شد و بعد از هفت سال و نيم زندان و تحمل شکنجه‏ زياد، در سال ۱۹۸۸ در کشتارهاي سال ۶۷ اعدام شد و به خانواده‏اش اجازه ندادند مراسمي برگزار کنند و خبر درگذشت او را اعلام کنند. بعداً معلوم شد قبري که به عنوان قبر مادرم به آن‏‌ها نشان داده بودند، قبر قديمي‏اي بود که روي آن سيمان گذاشته بودند؛ مثل قبرهاي اعدامي‏ هاي زياد ديگري. پدربزرگم اين ماجرا را همان‏طوري که بيان کردم، در اين نامه نوشته بود.
در واقع، پدربزرگ‏تان مي‌‏خواست شهادتي بنويسد براي آيندگان، براي کساني که مي‌‏آيند، از سرگذشت دخترش.
هرچه که بعد‌ها در اين دفتر نوشته، در نامه‏اي که به قرآن‌اش مي‌‏نويسد، هست. چند ماه بعدش هم شروع کرد به نوشتن اين دفتر. من چيز زيادي از اينکه چطور اين دفتر را نوشته نمي‌‏دانم. براي اينکه آن موقع به کسي خبر نداده بود و من هم ديگر در ايران نبودم.
بين سال ۱۹۸۹ و سال مرگش، يعني کمي قبل از آن‌که فوت کند ديگر نمي‌‏توانست بنويسد. اين دفتر را اما نوشته است. ما نمي‌‏دانيم که او آيا اين دفتر را يک‏باره نوشته، يا قبلاً آن را چندبار پاکنويس کرده است يا خير. اصلاً نمي‌‏دانيم چطور اين دفتر را نوشته است.
شما از وراي اين يادداشت‏‌ها بود که با سرگذشت غم‏انگيز مادرتان و هم‏چنين خاله‏تان آشنا شديد؟ چطور شد که تصميم گرفتيد اين يادداشت‏‌ها را به صورت کتابي منتشر کنيد؟
اولاً خاطرات زيادي از بچگيم در ايران دارم. از ماجراهايي که خانواده‌ام تعريف مي‌کردند، چيزهايي مي‌‏دانستم. براي مثال مي‌‏دانستم که خاله‏ام اعدام شده، مي‌‏‏دانستم که مادرم زندان است و بعد کم‏کم فهميدم که او را اعدام کرده‌اند. اما از دفتر پدربزرگم نقطه‏هاي ظريف و جزئيات اين ماجرا را فهميدم. قبل از آن مي‌‏دانستم که اين اتفاق‏‌ها افتاده، ولي نمي‌‏دانستم چطور، کي، و چه کساني کجا بودند، خانواده‏ام چگونه آن را تجربه کرده و پدربزرگم چه احساس‏ي داشته است.
بخش بزرگ‏تري از يادداشت‏هاي عزيز زارعي، پدربزرگ‏تان، به فاطمه، مادر شما، اختصاص دارد. بر اساس اين يادداشت‏‌ها، مي‌‏دانيم که مادرتان در شيراز دبير فيزيک بوده و توسط يکي از شاگردان خودش که حزب‏الهي بوده، شناسايي و دستگير شده. زماني که اين يادداشت‏‌ها را مي‌‏خوانديد، از وراي آن آيا هق‏ هق‌هاي گريه پدربزرگ‏تان را احساس مي‌‏کرديد؟
بله. من خيلي تحت تأثير قرار گرفته بودم که چطور پدربزرگم که من فقط مهرباني‌هايش را به ياد دارم، توانسته با دلش به اين شدت حرف بزند و فريادي بزند که همه‏ي ما مي‌‏توانيم آن را بشنويم. چيزي که براي من در انتشار اين کتاب خيلي مهم است، اين است که مي‌‏دانم مي‌‏توانم اين دفترچه‏ خاطرات را به دست همه برسانم. يعني هر کسي مي‌‏تواند اين يادداشت‏‌ها را بخواند و بفهمد. براي اينکه اين وقايع را انساني، پدري تعريف مي‌کند که آن‌ها را تجربه کرده و حالا با زباني ساده اما تأثيرگذار آن‌ها را روايت مي‌کند. از اين نظر، واقعاً يک نوشته‏ خيلي خاص است. براي همين هم خواستم چاپش کنم.
همين يادداشت‏هايي را که مي‌‏گوييد هرکسي مي‌‏تواند بخواند، فکر مي‌‏کنيد روزي عين آن‏‌ها را به فارسي در کتاب ديگري منتشر کنيد؟
بله؛ هدف من اين است که اين کتاب به فارسي چاپ بشود.
اين کتاب را انتشارات معتبر «گاليمار» منتشر کرده. فکر مي‌کند چرا گاليمار اين کتاب را چاپ کرد؟
فکر مي‌‏کنم بخشي از نشريات گاليمار مخصوص اين نوع شهادت‏‌ها است. روي تاريخ کار مي‌‏کند و اينکه چه نوع اطلاعاتي از طريق اين شهادت‏‌ها مي‌‏توانيم داشته باشيم تا بتوانيم تاريخ را بهتر بفهميم. نوشته‏ پدربزرگم کاملاً در چارچوب اين طرح مي‌‏گنجيد. ولي اگر اين متن بعد ادبي خيلي قوي‏اي نداشت، فکر مي‌‏کنم اين ناشر آن را قبول نمي‌‏کرد.
شما از وراي اين يادداشت‏‌ها با کشتار و قتل‏عام زندانيان سياسي که از بزرگ‏‌ترين قتل‏عام‏هاي زندانيان سياسي در دوره‏ معاصر است، روبرو شديد. آيا با خانواده‏هاي ديگري که اعضاي خانواده‏شان را در اين قتل‏عام از دست داده‏اند، صحبت کرده‏ايد؟
کمي صحبت کرده‏ام و مي‌‏خواهم اين کار را بيشتر هم ادامه بدهم. براي اينکه فکر مي‌‏کنم خيلي مهم است که دور اين اتفاق جمع بشويم؛ نه به عنوان يک گروه سياسي، بلکه به عنوان فرزندان، پدران، مادران، خواهران و برادراني که امروز هستند و حاضرند اين ماجرا را دنبال کنند.
کتاب‏تان در فرانسه بازتاب خوبي داشته و از جمله مجله‏ي معروف «اِل» که ويژه‏ زنان فرانسه است، درباره‏ آن مطلبي نوشته است.
اين مطلب مربوط به جايزه‏اي مي‌‏شود که يک‏بار در سال به يک رمان و يک کتاب مستند تعلق مي‌‏گيرد. کتاب "دفتر عزيز"، در بخش مستند شرکت مي‌‏کند. يکي از هدف‏هاي اينجايزه اين است که بتواند کتاب را تشويق کند که به زبان‏هاي ديگري هم چاپ بشود.
کدام قسمت از اين يادداشت‏‌ها خود شما را خيلي تحت تأثير قرار داد، يا اشکتان را درآورد؟
خيلي خوب يادم مي‌‏آيد؛ سخت‏‌ترين موقع در مطالعه اين دفترچه، موقعي است که مادرم زندان است، خاله فتانه هم در بندرعباس فراري بوده و صبح يک روز به خانه پدر و مادرش برمي‏گردد. زنگ مي‌‏زند، پدربزرگم، عزيز در را باز مي‌‏کند و مي‌‏گويد: "فتانه تويي؟! برگشتي؟"
آن روز، يک روز بعد از عيد نوروز بود. ما هم در خانه بوده‏ايم. همه دور خاله‏ام جمع مي‌‏شويم و شادي مي‌‏کنيم، ولي نگرانيم که چرا برگشته است. براي اينکه خيلي خوب مي‌‏دانيم که سپاه خانه را زير نظر دارد و پاسدار‌ها خانه را محاصره کرده‌اند. خاله فتانه هم مي‌‏گويد فقط آمده‏ام سلام بگويم و بگويم که حامله هستم و مي‌‏رود.
قبل از اينکه برود، پدربزرگم اصرار مي‌‏کند که «حداقل بشين با ما صبحانه بخور…» اينجاست که مي‌‏فهميم يک پدر جلوي فرزندش چه حسي دارد. يعني هر چقدر او شوهر دارد، فعاليت سياسي مي‌‏کند و آدم بالغي‌ست، اما او به عنوان پدر مي‌‏خواهد که بچه‏اش صبحانه‏اش را خورده باشد. ولي من که پدربزرگم را مي‌‏شناسم، مي‌‏دانم که اين مرد مي‌‏خواست پنج دقيقه بيشتر با فرزندش باشد؛ مي‌خواهد فرزندش را که خيلي وقت بود نديده بود بيشتر ببيند؛ و اين امر، آن هم در‌ آن شرايط سخ، نشان مي‌‏دهد که چقدر عشق و انسانيت در‌‌‌ همان سياهي و وحشي‏گري هنوز وجود داشته و مثل گلي که دارد از زير سيمان بيرون مي‌‏آيد، همان‏طور ادامه داشته است. ما در اين محيط بزرگ شديم، شايد به همين دليل تا اين حد به اين موضوعات حساس هستيم.
اين صحنه‏، آيا آخرين ديدار خاله‏ شما با پدرش بود؟
در واقع بله. چون بعد از آن از زندان بندرعباس با پدربزرگم تماس مي‌‏گيرند. آن موقع پدربزرگم مي‌‏فهمد که خاله فتانه‏ام وقتي به شيراز آمد که خانواده‏اش را ببيند، دستگير شده بود. خاله‏ام و دوستش در جاده‏ بين بندرعباس و شيراز دستگير شده بودند. هر دو هم حامله بودند. سپاه از خاله‏ام خواسته بود که به خانه بيايد و خودش خبر دستگيري‏اش را به خانواده‏اش بدهد. بعد از آن، پدربزرگم دخترش را دو سه بار در زندان ديد، ولي آخرين ديداري که در آزادي توانستند با هم حرف بزنند، در‌‌ همان روز بود.
درباره‏ يادداشت‏هايي که مربوط به مادرتان مي‌‏شود، چطور؟ در اين يادداشت‏‌ها به چه نکته‏هاي ناراحت‏کننده‏‏ خاصي برخورديد؟
نکته‏هاي ناراحت‌کننده‏ خيلي زيادي در قصه و سرنوشت مادرم هست. يادداشت‏هايي که راجع به مادرم نوشته شده، نشان مي‌‏دهد که بر عکس خواهرش، خيلي طولاني در زندان ماند. هفت سال و يک بخش از عمرش در زندان گذشت. قضيه ادامه داشت و اين‏طور نبود که دستگير شدنش آخر کارش باشد.
از موقعي که مادرم در زندان بود، اتفاقات غمگين‌کننده‌اي افتاد که در اين يادداشت‏‌ها هست. براي اينکه پدربزرگم شکنجه‏هاي روحي و همچنين شکنجه‌هاي جسماني را که مادرم تجربه مي‌‏کند، در اين نوشته‏‌ها توضيح مي‌‏دهد.
انتظار داريد که اين کتاب چه تأثيري روي خواننده‏هاي فرانسوي بگذارد؟ روي انسان‏هاي ديگر؟ و بعد روزي که اين يادداشت‏‌ها به فارسي منتشر بشود، چه تأثيري روي نسل امروز جوانان ايران بگذارد؟
براي من مهم است که خوانندگان فرانسوي بتوانند ايران را بشناسند. ايراني که يک کاريکاتور نباشد، واقعيت ايران باشد و نمايانگر زندگي روزمره‏ ايرانيان باشد. براي من اين مهم بود که پدربزرگم آدمي بسيار دين‏دار و مسلمان بود و به عنوان يک مسلمان، کتابش را عليه جمهوري اسلامي مي‌‏نويسد؛ خاطرات يک مسلمان که مي‌‏گويد اسلام اين نيست، کارهايي که شما انجام مي‌‏دهيد، اسلام نيست و اين وحشي‏گري‏‌ها نه اسلامي‏اند و نه انساني. براي همين، برايم مهم است که اين صدا‌ها شنيده شود و تصوير درست‌تري از ايران به دست ‌‏دهد.
بخش دوم و پاياني گفت‏ و گو با شورا مکارمي، مترجم يادداشت‏هاي پدربزرگش، عزيز زارعي، در کتاب "دفتر عزيز" را که انتشارات گاليمار به زبان فرانسه منتشر کرده، شنبه هفته‏ آينده از راديو زمانه مي‌‏شنويد.