در باره من

چند سوال از آقا رضا!


تو چگونه ميخواهي در ايران انتخابات برگزار كني؟
اين شوراي موهوم تو بجز در فضاي مجازي مگر جاي ديگر هم وجود خارجي دارد؟
تو حاضري پولهايي كه در اختيار داري را خرج آزادي مردم ايران بكني؟
تو كه دم از دمكراسي و دمكرات بودن ميزني تا كنون در چه جمعي فعاليت داشته و چگونه ميخواهي بي آنكه از ديكتاتوري پدر فاصله بگيري و دست از مُزخرفاتي مانند شاه شدن برداري خود را دمكرات نشان دهي؟
چرا تو هم مثل رژيم با خارج شدن نام مجاهدين كه نتيجه حكم دادگاه و قانون است مخالف هستي؟
آيا اين به اين دليل نيست كه اميد شاه شدن تو را نا اميد مي كند؟
هيچ ميداني عقربه زمان به گذشته برنمي گردد و جهت و سمت و سوي حركت تاريخ با هر پستي و بلندي و فراز و نشيبي به سمت جلو است و آرزوي بازگشت سلطنت يك آرزوي عبث و واپسگرايانه است, چرا از اين آرزوي عبث و واپسگرايي دل نمي كني اگر دمكرات و آزاديخواه هستي؟!

فراموش نکن!
زندان اوين يادگار پدر تو است.
اولين زن را پدر تو کشت.
به امام رضا پهلوي : اولين دانشجو را پدر تو کشت!
بي خيال بابا.

صدرالدين تام

ضميمه: 
درباره سلطنتطلبى
طبق اصل سى و پنجم متمم قانون اساسى رژيم سلطنتى: «سلطنت وديعهيى است که به موهبت الهى از طرف ملت به شخص پادشاه مفّوض شده» است.
در سال ۱۳۰۴ رضا خان سردار سپه، پس از تقريباً ۵سال کشاکش در پى کودتاى انگليسى سوم اسفند ۱۲۹۹، احمد شاه قاجار را خلع و سلطنت را از آن خود کرد.
طبق اصل سى و ششم، «موهبت الهى» بازنگرى شد و مقرر گرديد سلطنت «به شخص اعليحضرت شاهنشاه رضا شاه پهلوى تفويض شده و در اعقاب ذکور ايشان نسلاً بعد نسل برقرار خواهدبود».
اصل سى و هفتم مسأله جانشينى شاه را هم حل نموده و مى‌گفت: «ولايتعهد با پسر بزرگترپادشاه که مادرش ايرانى الاصل باشد خواهد بود. در صورتى که پادشاه اولاد ذکور نداشته باشد تعيين وليعهد بر حسب پيشنهاد شاه و تصويب مجلس شوراى ملى بهعمل خواهد آمد مشروط بر آنکه آن وليعهد از خانواده قاجارنباشد ولى در هر موقعى که پسرى براى پادشاه به‌وجود آيد حقاً ولايتعهد با او خواهد بود». به اين ترتيب سلطنت رضا شاه آببندى شد تا از هر گونه رخنه و داعيه خانواده قاجار که «موهبت الهى» را «نسلاً بعد نسل» از آن خود مى‌دانستند، مصون بماند.
اصل سى وهشتم هم مى‌گفت: «در موقع انتقال سلطنت، وليعهد وقتى مى‌تواند شخصاً امور سلطنت را متصدى شود که داراى ۲۰سال تمام شمسى باشد. اگر به اين سن نرسيده باشد نايب السلطنهيى از غير خانواده قاجاريه از طرف مجلس شوراى ملى انتخاب خواهد شد».
اما هنگام ازدواج وليعهد (محمد رضا) با شاهزاده فوزيه از خانواده سلطنتى مصر، مشکلى وجود داشت که رضا شاه ديکتاتور آن را هم با اشاره انگشت، حل و فصل کرد. مشکل اين بود که وليعهد بعدى طبق اصل ۳۷ بايد از مادر ايرانى الاصل مىبود. بنابراين در آستانه اين ازدواج، «قانون تفسير اصل سى و هفتم مصوب چهاردهم آبانماه ۱۳۱۷ شمسى» مشکل را به‌شرح زير حل کرد:
«ماده واحده-منظور از مادر ايرانى الاصل مذکور در اصل سى وهفت متمم قانون اساسى اعم است از مادرى که مطابق شق دوم از ماده ۹۷۶ قانون مدنى داراى نَسَب ايرانى باشد يا مادرى که قبل از عقد ازدواج با پادشاه يا وليعهد ايران به‌اقتضاى مصالح عاليه کشور به پيشنهاد دولت و تصويب مجلس شوراى ملى به موجب فرمان پادشاه عصر صفت ايرانى به او اعطا شده باشد». به اين ترتيب به فوزيه که بعداً از محمدرضا شاه طلاق گرفت «صفت ايرانى» اعطاشد.

ملاحظه مى‌کنيد که:

اولاً-سلطنت، نه در تعريف ملوکانه آن، نه در عملکرد و نه در سابقه تاريخى، هيچ‌گاه امرى طلبيدنى و موکول به خواسته و رأى مردم نبوده است. بنابراين چيزى به‌نام سلطنتطلبى از اساس موضوعيت ندارد. انگليسيها هم اول مى‌خواستند، سلسله قاجار را منقرض کنند و رضا خان را با الگوبردارى از ترکيه بهعنوان رئيسجمهور روى کار بياورند. اما مخالفت نيروهاى ملى و رجال بزرگى مثل مدرس و مصدق اين برنامه را به شکست کشاند و آن را به بايگانى سپرد. اما از بد روزگار و تحت حمايت انگليسيها، مدتى بعد پروژه به سلطنت رساندن رضا خان سردار سپه به اجرا درآمد که جزئيات آن در کتابهاى تاريخ آن روزگار نوشته شده است.

 ثانياً-جبهه مردم ايران، هم‌چنان‌که نمىپذيرد خمينى و خامنهاى نمايندگان و ولى امر خدا باشند، نخواهد پذيرفت که سلطنت وديعه و موهبتى الهى است. وانگهى چگونه مى‌توان رأى نسلهاى آينده را هم پيش فروش نمود که بايد سلطنت «اعقاب ذکور ايشان نسلاً بعد نسل» را هم بپذيرند. آخر چرا؟
و اگر اين منطق درست است چرا هيچ‌کدام از سلسلههاى سلطنتى ايران که يکى پس از ديگرى ماقبل خود را با زور شمشير و با عسکر و لشگر برمىانداختند ، «موهبت الهى» در «اعقاب ذکور»، يعنى فرزندان پسر سلسله قبلى را نپذيرفتند. حتى طبق اصل سى و هفتم بالا، شرط هم گذاشتند که مبادا وليعهد و نايبالسلطنه از سلسله قبلى باشد. کما اين‌که احمد شاه قاجار تا سال ۱۳۰۸ که در ۳۳سالگى در پاريس درگذشت، خود را شاه قانونى مشروطه مى‌دانست و بعد از او هم برادرش محمد حسن ميرزا، که وليعهد احمد شاه بود، و در سال ۱۳۲۱ در لندن درگذشت خود را پادشاه قانونى مشروطه و صاحب قانونى همان «موهبت الهى» مى‌دانست.

 ثالثاً-قياس بين اسپانيا و انگلستان با ايران در امر سلطنت، به گواهى تاريخ و همه واقعيات، قياس معالفارق است. زيرا آنها کشورهاى صنعتى جهان اوّل هستند. با اقتصادهاى شناخته شده و نه ايران شاه زده و خمينى گزيده با سوابقى که هر دانش آموز دبيرستانى مى‌داند. قصد ورود به مباحث تئوريک از قبيل «شيوه توليد آسيايى» و علل ديکتاتور خيزى اين منطقه از جهان را هم ندارم و به همين ميزان کفايت مى‌کنم.

 رابعاً-به حکم عقل سليم و وجدان منصف، چرا «سلطنت طلبان» بايد با دستاويز قراردادن جنايتها و تبهکارى مضاعف دار و دسته خمينى، در مورد پرونده مختومه سلطنت در ايران دچارتوهم باشند؟ دفاع از گذشته و رژيم سلطنتى سابق، قبل از هر چيز به زيان آينده و به سود وضعيت موجود است.
چرا نبايد بهجاى دفاع از ديکتاتورى نامشروع پيشين، طريقى پيشه کرد که عليه رژيم ولايتفقيه و بهسود دموکراسى و آزادى ايران، و حاکميت جمهور مردم ايران باشد. راه درست و نتيجه بخش و آيندهدار، راه بازگشت به جبهه مردم ايران و خدمت به مردم ايران است. هم‌چنان‌که ضرورت فاصله گرفتن و طرد و نفى و سرنگونى رژيم ولايتفقيه را به موسوى و کروبى مى‌گوييم و به موازات همين، من آن‌چه را که مقتضى وضعيت و شرايط «سلطنت طلبان» است، مى‌گويم. هدف اين است که به‌جاى اين‌که سرنگونى رژيم ولايتفقيه را از موضع ديکتاتورى نامشروع سلطنتى طلب کنند، بهجاى بازگرداندن چرخ تاريخ به عقب که البته غيرممکن است، اگر خواستند و توانستند، در ساختن آينده شرکت کنند.
همين جا بايد متذکر شوم که «رسيدگى به جرائم مسئولان رژيم خمينى (و هم‌چنين رژيم شاه) و آمران و عاملان شکنجه و کشتار و غارت و تجاوز به حقوق مردم در دادگاههاى علنى با حضور هيئت منصفه و پذيرش ناظران بينالمللى (همراه با) تأمين اصل آزادى دفاع و حق فعاليت کانونهاى وکلا» که از مصوبات شوراى ملى مقاومت ايران است بحث جداگانهيى است.  و ربطى به بحث کنونى ما ندارد. منظورم از اين تذکر، ممانعت از خَلط مبحث است. در يک جمهورى دموکراتيک با يک نظام قضايى مستقل و عادلانه، هرگاه که شکايتى از کسى وجود داشته باشد، ترتيبات و پروسدور قضايى خود را طى مىکند. بنابراين مى‌خواهم روشن باشد که من در اين بحث در موضع رسيدگى به شکايت يا قضاوت در مورد جرم هيچ‌کس نيستم و صلاحيت آن را هم ندارم. من در اين بحث بهدنبال سرنگونى فاشيسم دينى و آزادى خلق و ميهن از چنگال استبداد و حاکميت جمهور مردم ايران هستم و دقيقاً به همين خاطر است که مى‌خواهم صراحتاً درباره آقاى رضا پهلوى هم صحبت کنم.

 هر چند که به‌وضوح مى‌دانم بهلحاظ سياسى و در تعادل سياسى روز، بسيارى به من انتقاد خواهند کرد که اصولاً سلطنت و سلطنت طلبى، ثقلى شايان اين بحث، که خودم ۲۸سال از ورود به آن پرهيز کردهام، ندارد. در پاسخ به اين قبيل انتقادات بر حق، پيشاپيش به عرضتان مىرسانم که ما مشغول يک سلسله بحث آموزشى هستيم و اجازه بدهيد که من براى نسل جوان و نسل قيام، اين قبيل مباحث را به قدر توان محدود و ناچيز خود، باز کنم.
هم‌چنين مى‌دانم مورد انتقاد قرار خواهم گرفت که اگر چه از بحث موسوى به‌خاطر اين‌که روى «اکران» است ناگزير بودى، ولى در بحث سلطنت، به‌خصوص در حال حاضر، چنين ضرورتى نيست. جوابم اين است که: اين انتقاد بهلحاظ سياسى درست است اما اگر باور کنيد، حرکت کردن با «موج» و «اکران» شرط انصاف و سزاوار ما نيست. بگذاريد مسأله را تا عمق آن برويم و اگر ضررى هم بهلحاظ سياسى دارد، تقبل کنيم تا نسل قيام بداند و مردم ايران قضاوت کنند.
همه حرف را هم رک و روشن و عارى از هرگونه ابهام براى ثبت در سينه تاريخ به مسئوليت خودم مى‌گويم. مى‌دانم که پيشنهاد مشخصى که ارائه خواهم کرد، براى مجاهدين و ديگر اعضاى شوراى ملى مقاومت ايران غيرمترقبه و گزنده است. از نظر سياسى باعث بل گرفتن رژيم و لجنپراکنيها و بهانهگيريهاى بسيار عليه ما خواهد شد.
درباره سلطنت و آقاى رضا پهلوى

 صراحتاً مى‌گويم که پشت کردن به ديکتاتورى و بازگشت به جبهه مردم ايران براى سرنگونى استبداد مذهبى و استقرار حاکميت مردم ايران، به‌جاى حاکميت شيخ و شاه، نه فقط آقايان موسوى و کروبى و امثال آنها، بلکه آقاى رضا پهلوى را هم اگر بخواهد و اراده کند و اگر بتواند موانع اين امر را کنار بزند، شامل مى‌شود. هر چند که به ما ربطى ندارد و به ميل و خواست خود او مربوط مى‌شود. اما من حرف را مى‌گويم، خواه از سخنم پند گيرد يا ملال…اول نکات لازم را رو به همين مجاهدين و ديگر اعضاى شوراى ملى مقاومت ايران و هواداران و پشتيبانان آنها و هموطنان مى‌گويم:
اول اينکه، رضا در زمان انقلاب ضدسلطنتى ۱۸سال داشته و تا آن‌جا که من مى‌دانم شخصاً مرتکب جرم و جنايتى از نوع کارهاى پدر و پدربزرگش در داخل ايران نشده است. وانگهى گناه پدر را که به پاى پسر و هم‌چنين گناه پسر را که به پاى پدر نمىنويسند مگر اين‌که کسى اعلام جرم مشخص کند و دادگاه قضاوت کند. آخر مگر ما بايد گناهان رضاخان سردار سپه و گناهان خمينى را به پاى نوههاى آنها بنويسيم؟

 دوم اينکه، بر خلاف مجاهدين و برخى اعضاى شوراى ملى مقاومت که از کپى بردارى سهل و آسان رضا پهلوى درمطبوعات و رسانههاى غربى يا فارسى زبان از برخى مواضع و تعابير مقاومت ايران، مانند راهحل سوم بدون ذکر منبع و مرجع ناراحت مى‌شوند، من نه فقط بدم نمىآيد، بلکه خوشم مىآيد. يک ضرب المثل عربى مى‌گويد: ببين چه مى‌گويد، نبين که مى‌گويد…
بهمين خاطر در مورد خودم چنانچه حرف مثبت و مفيد و قابل استفاده گفته باشم، ذکر بدون منبع آن را براى همه نه فقط مجاز، بلکه موجب سپاس و قدردانى مى‌دانم.
آخر مگر تقليد از کار خوب و تکرار حرف درست، بد است که ناراحت بشويم؟ اگر نظر مرا بخواهيد من دلم مى‌خواهد که ايشان، از ساير کارهاى مجاهدين در قبال خمينى و خامنهاى و حتى پدر خودشان هم سرمشق مى‌گرفتند. چنان‌که بعداً خواهم گفت، دلم مى‌خواهد برچسب تروريستى عليه مجاهدين را هم که همه مىدانند در حمايت از رژيم ولايتفقيه بوده است، قوياً و قاطعانه محکوم مىکردند. دلم مى‌خواهد که رسماًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًً و علناً هرگونه داعيه سلطنت را هم کنار مىگذاشتند و همه موانع و کاسههاى داغتر از آش سلطنت طلب را کنار زده و در خدمت و يارى به جبهه مردم ايران، اعلام مى‌کردند که خواهان يک جمهورى دموکراتيک و مستقل مبتنى بر جدايى دين از دولت و نفى تام و تمام رژيم ولايتفقيه و سرنگونى آن هستند. در اين‌صورت به‌راستى چه نام نيکى از خود به‌جا مى‌گذاشت.
 سوم اينکه، اگر نظرمرا بپذيريد درست اينست که او را در اين مقطع تاريخى در برابر وظايفش قرار بدهيم و اينکه چه بايد بکند و چه مى‌تواند بکند که تاکنون نکرده است. بگذاريد او هم آزمايش خودش را از سر بگذراند. همچنانکه در مورد موسوى و کروبى و سايرين هم بلااستثنا همين را مى‌گوييم. همچنانکه در مورد وظايف همه آنهايى که در داخل يا خارج اين رژيم و در داخل يا خارج ايران هستند نيز همين را مى‌گوييم.

 ***

اما پيشنهاد مشخص من به آقاى رضا پهلوى، اگر مانند برخى جناحهاى رژيم ولايتفقيه گمان نکنيد که سوداى فردى و گروهى يا قصد سوء دارم، اين است که اگر بخواهيد مى‌توانيد در اين مقطع حساس و تاريخى، خدمت بزرگى به آزادى وطنتان بکنيد. اعلام کنيد:
داعيه سلطنت نداريد و آن را بر هيچکس ديگر هم نمىپسنديد و خود را ملتزم به يک جمهورى دموکراتيک و مستقل و مبتنى بر جدايى دين از دولت با نفى کامل نظام ولايتفقيه و ضرورت سرنگونى آن مى‌دانيد. رو در رو و برخلاف فاشيسم دينى حاکم برايران، برچسب ناحق تروريستى بر مبارزان راه آزادى وطن خود، به‌ويژه سازمان مجاهدين خلق ايران و مجاهدان اشرف را محکوم مى‌کنيد. علاوه بر اين عموم هموطنان خود را به همبستگى ملى براى سرنگونى استبداد مذهبى و به دور ماندن از هر نوع استبداد ديگر تحت هر عنوانى، فرا مى‌خوانيد…
من به‌خوبى به‌ياد دارم که روزى خمينى با اهانت به شما گفت: برو درسَت را بخوان و منظورش اين بود که گرد سياست نچرخيد. حرف من معکوس خمينى است. از قضا با اعلام آنچه گفتم، من خواهان حداکثر فعاليت شما عليه رژيم ولايتفقيه البته درجاده جمهورى و آزادى و استقلال مردم ايران و خواهان بازگشت شما از جبهه ديکتاتورى سلطنتى به جبهه مردم ايران هستم. در آن‌صورت اگر مايل باشيد، خواهيد توانست در انتخابات رياست جمهورى هم شرکت کنيد. اما لازمه آن، که به سود خود شما هم هست، قبل از هر چيز کسب مشروعيت براى کَنده شدن از گذشته و گام نهادن و حرکت به‌سوى آينده از طريق پيشنهاد مشخصى است که ارائه کردم و الا چيزى جز درجا زدن در گذشته باقى نمىماند.